باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

آتلیه 21 ماهگی

عروسک قشنگم این عکسها رو هفته پیش روز یک شنبه انداختم وخیلی اتفاقی شد که بریم آتلیه چون قرار بود جایزه جشنواره ات رو تحویل بگیرم گفتم یه وقتی بدن که چندتایی هم عکس بگیری مثل همیشه دختر خوبی بودی ولی این بار شیطون تر از قبل فقط دوست داشتی تو محیط اونجا راه بری و هر عروسکی که چشمت میبینه برداری و اونا هم با روی باز از این کارت استقبال میکردن و میگفتن کاری به کارش نداشته باش خیلی زود باهاشون دوست شدی و وقتی آهنگ میزاشتن شروع به رقصیدن میکردی بعد که اومدیم پایین چون تعداد عکسها کم بود همونجا انتخاب کردم و تو رو تو محوطه بازی گذاشتم من تو رو کامل میدیدم ولی چون من پشت کامپیوتر بودم تو منو نمیدیدی و همش میگفتی مام...
30 شهريور 1392

نمایشگاه نوزاد و کودک 4

دخترک قشنگم روز پنچ شنبه شما رو گذاشتم خونه مامان اشرف بعد با خاله مریم (دوستم) رفتیم نمایشگاه تا برای برسام جون که تو شکم مامانشه سیسمونی بخریم کلــــــــــــــــــــی براش وسایل خریدم البته منم عقب نمیموندم هرچی که فک میکردم برات مناسبه خریدم خاله میخندید میگفت خوبه دیگه به بهونه پسملش کلی برای باران خرید کردی خلاصه وقتی اونجا بودم دیدم کلی وسایل بازی دارن که تو مطمنن با دیدنشون لذت میبری این بود که گفتم امروز صبح ببرمت به خاله ساجده گفتم اونم همراهمون اومد       نمیدونم چرااااااااا؟ فقط دوست داشتی تو قسمت جابه جایی و حمل ونقل فعالیت داشته باشی و مثل بچه های دیگه دوست ...
23 شهريور 1392

دخترم روزت مبارکــــــــــــــــــــــــــــــ

  دخترم با تو سخن میگویم و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد ز گل مرده سراغ دخترم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه دود در پی گل های لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی ‏ به ره باد مرو !!! ...
18 شهريور 1392

اولین سفر هوایی دخملی

باران گلم هفته پیش با بابایی تصمیم گرفتیم که بریم استانبول اول بردیمت دکتر و تمام جوانب رو با دکترت بررسی کردیم و تمام داروهایی که باید به همراه داشتیم رو تهیه کردیم و صبح ساعت 4 راهی فردگاه امام شدیم و شما هم از همون لحضه ای که از خونه خارج شدیم بیدار موندی تا لحضه پرواز سری پیش که منو بابایی رفتیم شما نبودی و اون زمان مهر ماه بود هوا خیلی سرد بود منم از ترس اینکه سرما نخوری فقط لباس گرم برات برده بودم و همه لباس های تابستونیت راحتی بود ولی اونجا روزها فوق العاده گرم بود و شبها باد خنکی میاومد این بودکه مجبور شدم همش لباس خونگی و راحتی تنت کنم البته برای تو خیلی عالی شد فرودگاه امام قبل از اینکه هواپیما پروا...
13 شهريور 1392

هفته اول از آخرین ماه تابستون

جوجه کوچولو من این چند روزهم به لطف خدا به خوبی و خوشی گذشت  پنج شنبه صبح زود بیدار شدیم آخه چند وقتی جفتمون سحر خیز شدیم بعد از اینکه کارامو کردم ساعت 10 رفتیم خونه مامان اشرف تا خاله زهراینا و زندایی بیان چند ساعتی منو مامان اشرف تنها بودیم و تا تونستیم تخته بازی کردیم البته وقتی نوبت مامان اشرف میشد که تاس بندازه شما به جاش مینداختی و کلی میخندیدی تا عصری اونجا بودیم و بعد مامانی اومد دنبالمون با عمه مهتابینا رفتیم خونه دایی بابایی ولی اونجا پدر منو در اوردی از بس که اسباب بازی میخواستی منم روم نمیشد همه چی رو از اتاق محمد علی بهت بدم ولی تو همش بهونه میگرفتی روز جمعه خاله ساجده صبح اومد خونمون و د...
4 شهريور 1392
1